کلمههایکوچهی ایرج
1
صبح بخیر آ قای شمارهی پنج
فردا خواهی مرد
و پس فردا کسی برای تو فنجانی از قهوه نخواهد ریخت
صبح بخیر آقای شماره ی هفت
پاهایت برای نرفتن چالاکند هنوز
وزندگی طعم گسش را با تکهای پنیر هلندی تکرار میکند
صبح بخیر خانم تخت نمره ی دو
اصلا به تو چه که آقای شمارهی نه دارد مدام لبش میلرزد
و صبحها صدای خروسی در میآورد.
دلم برای تمام نمردنهایت تنگ میشود.
سلام آقای چیز
خانم تیرهپوش پرستار
لیوان چای زپرتی
آقای دستشوییی همسایه.
کسی جواب هبوطم را نمیدهد
مگر که زل بزند توی چشمهایت
و خون تیرهات را به شیشه بریزد.
اینجا میدان جنگ نیست
ولی قبلا بیمارستان بود
سلام نمی دانم که نمیدانم چه
صبح بخیر عزیزم تنهایی.
2
آمدنت تنظیم مهرههای جنون بود
آمدنت تنظیم فشار خون بود
آمدنت سیبی بود که روز خلقت آدم پیدا شد
آمدنت حوا شد .
عشق همینطور بیهوا برای تو بوسیدن میآورد
و من میان جمع ترا آغوش میشوم.
نیامده بودی.
3
اگر بخواهم حدودا بگویم خیابان سخایی یعنی چه
لازم است دروغهای لبانت را بگذاری دم در
کلید خاطرههایت را پرت کنی در اقیانوس خلاء
و روزهای جمعه و یکشنبه را یکسر از یاد ببری.
جوانک محجوب نمازش را خواندهاست
و دخترکی با روپوش سادهاش
کلمههای کوچک لبخند را تکه تکه فراموش میکند.
روزی برای شما از مرگ بگویم شاید
چطور خواب قهوهایی سنگها به ندیدن میافتد
وهیچ مرد مسافری به حافظهاش تردید نمیکند
روزی برای شما از زندگی بگویم شاید
چقدر حجم همین وقتهای کوچهی ایرج ناچیز است
و هیچ کس برای عشق لبش نمیلرزد.
حدودا برای خیابان سخایی نیلی ست
مگر پیرهنت آبی باشد
و ناگهان یک صبح
کسی برای صورت تلخت بوسه ای بفرستد .
استاد ارجمند جناب آقای میری مرا هم شریک غمهایت بدان . با تسلیت، برایت سلامت آرزو دارم.
مسعود عزیز متاسفانه دیر خبر درگذشت والده گرامی را شنیدم . متاثر شدم مرا در غم خود شریک بدانید . بقای عمر با سعادت بازماندگان و غفران روح آن مرحومه را از ایزد پاک خواهانم .
سلام ... میخوام در مرحله ی اول فوت مادرتون رو تسلیت بگم وبعد هم خواهش کنم اگه میشه سری به وبلاگم بزنید تا از نظرات استادانه ی شما بهره مند بشم وشما هم مثل پدرم (موسی شیرزایی) راهنماییم کنید منتظرتونم
سلام استاد فکر کنم ننه هنوز هم نگران شبگردی های ناگهان و بی خبر توست روانش شاد سومی را پسندیدم آن دو تای دیگر را خواندم مگر پیراهنت آبی باشد درود
سلام این هم سینای بابا . . . این روزها هرچیز دیگری جز آسمان چشم های تو خاکستری ست .
«... مرگ ميگويد: «هوم! چه بيهوده!» زندگي ميگويد: «امّا باز/بايد زيست...» ...» (اخوان) تسليت عرض ميكنم آقاي ميري.
سلام عزیز برادر تسلیت مجدد منو بپذیر. و شعرت.... مثل قهوه بود. منم به روزم سر بزنی خوشحال میشم بدرود
سلام مسعود جان تسلیت مرا هم بپذیر،خدایش بیامرزد و به شما صبر دهد در تحمل این فقدان عزیز.
سلام ......... تو كه به طوطي چيزي نگفته بودي گفته بودي؟
سلام (دعوتید به خواندن یک شعر )[گل] منتظرم بااحترام